جدا کردن اتاق خواب
سلام نازنینانم
امروز یکی دیگه از خاطرات تابستون امسالو براتون مینویسم
چندوقتیه اتاقاتونو با پیشنهاد فاطمه جونی جدا کردیم البته محمد حسن جونم هم موافق بود اما از اونجایی که فاطمه خانومی دیگه خانومی شده واسه خودش بیشتر تمایل و اصرار داشت که این کارو بکنیم ودر یه روز با پافشاری و اصرار به بابا جون کمک کرد و تخت محمد حسن رو بریم یه اتاق دیگه
برنامه خوبی بود اما محمد حسن عزیزم تو خیلی به فاطمه وابسته شدی و نمیتونی به خوبی شبا توی اتاقت تنها بخوابی وبا بهانه هایی یا میای اتاق مامان بابا یا اتاق خواهر جونی
خلاصه امیدارم باشروع سال تحصیلی جدید شبا به موقع بری و در تخت خودت بخوابی
دیشب با حرکات و نگاه های معصومانت بهم فهموندی که میخوای پیش من بخوابی منم زیاد سخت نگرفتم واجازه دادم...وفتی خوابت برده بود به چهره ماهت نگاه میکرد که چقدر مثل خواهرت زیبا و معصومی
نمیدونم با کدوم زبان و با کدوم کلمات میتونم داشتن چنین فرشته هایی رو از خداوند بزرگم سپاسگزاری کنم
پروردگارا بی نهایت ترا سپاس