فاطمه طهورا ومحمدحسنفاطمه طهورا ومحمدحسن، تا این لحظه: 18 سال و 6 ماه و 25 روز سن داره

گلهای زندگی من

تولد فاطمه جون

سلام عزیز ان مامان دیشب تولد فاطمه جون بود و دوستاش و خاله ها اومدن و خیلی به هممون خوش گذشت   تولد 13 سالگیت مبارک عزیزم انشالله عمر طولانی و با برکت داشته باشی و در راه و رضایت امام زمان عجل الله تعالی قدم برداری دوستت دارم گلم   ...
10 آبان 1392

آغاز بهار علم آموزی

سلام عزیزانم امروز اول ماه مهر است دیشب ازسفر برگشتیم وکمی لوازم التحربر خریدیم تا امروز که اول مهرهست با کمی آمادگی برید مدرسه از ساعت 5 صبح هردوتون بیدار بودید و لحظه شماری میکردید که کی ساعت 7 میشه و میتونید برید مدرسه با ذوق و شوق خیلی زیاد لوازم مدرسه تونو آماده کردین و نذاشتین من یه خواب درست و حسابی کنم البته کمی استرس هم داشتین مخصوصا فاطمه جون  چون دیروز هم جشن جوانه ها داشت و به خاطر اینکه در سفر بودیم نتونسته بود در جشنش شرکت کنه ... خلاصه امروز هم هرطور بود گذشت و شما به سلامتیبه کلاس بالاتر رفتین ...
1 مهر 1392

به یاد داشته باش

دلت که گرفت دیگر منت زمین را نکش ، راه آسمان باز است …  پر بکش ! او همیشه آغوشش باز است ، نگفته تو را می‌خواند … ا اگر هیچکس نیست ، خدا که هست ؟!!! ...
21 شهريور 1392

تنهایی

سلام امیدهای زندگیم امروز خیلی احساس تنهایی میکنم دیشب که رفته بودیم خونه مامان جون وپدر جون شما دوتایی اجازه خواستین اونجا بمونین . منم که فرداش یعنی امروز صبح وقت دکتر داشتم  موافقت کردم . از وقتی از دکتر اومدم خونه جای شما توو خونه خیلی خالیه و دلم براتون تنگ شده  بابا جون هم رفته ماموریت ... اما نگران نباشین وقتی کارام تموم شد منم میام پیشتون خونه مامان جون خیلی  دوستون دارم ...
12 شهريور 1392

جدا کردن اتاق خواب

سلام نازنینانم امروز یکی دیگه از خاطرات تابستون امسالو براتون مینویسم چندوقتیه اتاقاتونو با پیشنهاد فاطمه جونی جدا کردیم البته محمد حسن جونم هم  موافق بود اما از اونجایی که فاطمه خانومی دیگه خانومی شده واسه خودش بیشتر تمایل و اصرار داشت که این کارو بکنیم ودر یه روز با پافشاری و اصرار به بابا جون کمک کرد و تخت محمد حسن رو بریم یه اتاق دیگه برنامه خوبی  بود اما محمد حسن  عزیزم تو خیلی به فاطمه وابسته شدی و نمیتونی به خوبی شبا توی اتاقت تنها بخوابی وبا بهانه هایی یا میای اتاق مامان بابا یا اتاق خواهر جونی خلاصه امیدارم باشروع سال تحصیلی جدید شبا به موقع بری  و در تخت خودت بخوابی دیشب با حرکات و نگاه های معصومانت ...
10 شهريور 1392

خاطرات تابستون

سلام گلهای قشنگم امروز اومدم تا کمی از خاطرات تابستون امسال رو براتون بنویسم آخه تابستون داره تموم میشه و شما عزیزانم دارین برای رفتن به مدرسه آماده میشین خدارو شکر تابستون خوبی رو پشت سر گذاشتیم  فاطمه جونم که به خوبی تونست تمام روزه هاشو بگیره آفرین گلم  و باباجون یه دوربین دیجیتال بهش هدیه داد. دخترم دوستت دارم و بهت افتخار میکنم . امیدوارم همیشه و در همه حال تکالیف الهی ودینیتو به خوبی و با اخلاص انجام بدی محمد حسنم به توهم افتخار میکنم که امسال  در برنامه های مسجد محلمون شرکت کردی و الان مکبر خوبی هستی  دوستت دارم عزیزم و امیدوارم گامهای محکمتری در راه خدا برداری. میوه های قلبم مراقب خودتون باشین ...
9 شهريور 1392